دربارۀ دفتر شعری «ای پِم اَشکیلَه بو» از داود محبیزادۀ گشتی
دکتر علی نصرتی سیاهمزگی
شاعرِ «ای پِم اَشکیلَه بو» با جنگل، کوه و شالیزار میزید. پاییز به شعرهایش رنگ میدهد. بوی ساقۀ دروشدۀ شالی سرمستش میکند و آن را نام کتاب شعرش میکند. زندگی در روستا برایش شعر است، به ماغ گاو و آواز خروس و جشن و خروش سحرگاهانۀ گنجشکان، شاعرانه مینگرد. قلههایی خاطره های کودکی او را ساخته اند و پیوسته پیش چشم شعرهایش هستند. چهرۀ خویش را به شالیزار مانند میکند، با کرتها و نهرها و تَرَکهایش از بیآبی، با برنج نجوا میکند و برنج به او زندگی میبخشد؛
پِویَرٚه / نارآگیر دِرییَه آوتاوی / تِلَّه سٚجاک، / بَما / تٚه شيرينَه تا! / چِم نِگاردٚنی / هَرزَه واش و آفَتَه جَرگَه مینی / آوتاوی کا. / سَوزَه دَس / پِرومَه نَفَس / شاتشاتِه نَه، / سَرپِرَه را دِريرَه / دا بٚشای / ديلى دونَه آدوئِه / آوتاوى چَنگ.
میبالد و برمیرود / همۀ آفتاب را میخواهد / سوروفِ هرز (گونه ای علفِ خزانۀ برنج) / اما / تو شیرینم! / در میان علفهای هرز و آفتهای بیشمار / از آفتاب / چشم برنمیداری. / با دستانِ سبز / و نفسِ زندگیبخش / میبالی و برمیروی / تا بتوانی / دانۀ دلت را / به دستان آفتاب بسپاری.
شعرهایِ سپیدِ این دفترِ تالشی حس همدردی و رهایی را برمیانگیزد و نگرش تازه میبخشد. داستانی دلکش است، تابلویی دل انگیز، چشمهای که از یگانگی با طبیعت میجوشد و در زبان جاری میگردد. فضای کلی شعرها عاطفی است اما گاه موسیقی سخن از یاد رفته است. شعر سپید وزن ندارد و موسیقی درونی میتواند سخن را برتر کشد اما شعر این دفتر چنان در تخیل غرق میشود که موسیقی درونی را از یاد میبرد. خیال شعر محبیزاده زمینۀ عاطفی و نگرشی ویژه دارد و تصویری هنری میآفریند، دریچه ای از مضمون تازه به روی خواننده میگشاید. تصویرها بیشتر حسی اند، با عناصر طبیعی ساخته شده و جانبخشی در آن برجسته اند. تشبیههای گسترده اندک است. ساختار شعر انسجام دارد. به محور عمودی وفادار است. یگانگی اندیشه و خیال از آغاز تا پایان در شعر جاری است.
زبان شعر هنرمندانه و ساده است، با راستی درآمیخته، نحوِ سخن کاستی ندارد، نشانی از زبانِ رسمیِ فارسی در نحو شعرِ تالشیِ شاعر نیست. واژه ها خواسته یا ناخواسته واژه های ریشه دار تالشی اند. گزینش واژه ها سرشت زبانی شاعر است و ساختگی نیست.
بیشتر شعرهای داود محبیزاده روایی اند، همانند شعر زیر که تصویرهایی نویافته دارد، بر پایۀ تشخیص بنا شده، محور عمودی شعر انسجام دارد. زبان آن شفاف و گزینش واژگانی عالی است. موسیقی درونی آن، وارونۀ دیگر شعرهای این دفتر، به واج آرایی آراسته است. درونمایه ای برجسته دارد؛ هستیِ شب، نماد پلیدی، به مویی بند است، رفتنی است، گرچه بکوشد خود را زیبا نشان دهد، گرچه او را یاری دهند. تکه چوبی خیالِ خوشِ عروسِ شب را نقش بر آب میکند؛
شَو / کٚرا سِلچَه دیلَه / جانی شِیی کا / سارَه بَرژَنی / گٚلَه گٚلَه، / دَسبٚه دَس، / ویدیِسی اٚشتَن / آوی آوَینَه کا، / ساز و نٚقارَه شونپِیَندا / گوزگایِن / ماتۊشکَه را، / دِه هٚما کٚه / دَس دَکَری / ما پَلَه نی آیَنی گَردَنی کا / هٚم سٚرا گِشَه بٚبی. / ویپٚشنییَه آوی مینی / پۊتَه پَلی کٚه / آوَشتَه توسَه کا، / رٚخرٚخ آبَه / شَوی گِشَه شِیی.
شب / داشت در آبگیر کوچک، / دانه دانه / ستارهها را به پیراهنِ تنش سنجاق میکرد، / دم به دم، / در آینۀ آبگیر / خود را ورانداز میکرد، / قورباغهها / با آوازشان / برای این عجوزه / هلهله به راه انداخته بودند، / چیزی نمانده بود که / دست دراز کند / و نیمۀ ماه را نیز به گردن خویش بیاویزد / و بشود عروسِ این خانه. / پارۀ پوسیدهای از تنۀ درختِ توسکایِ كنارِ آبگیر / بر آب افتاد، / پیراهنِ عروسیِ شب / ریشریش شد.
شعر روایی زیر نیز فیلمی در پنج سکانس کوتاه است که با آشنایی زدایی آغاز میگردد؛ دو کف دست بو، بویِ ساقۀ دروشدۀ شالی که برای برخی گیلانیان نیز ناآشناست. دستان زُمخت پدر، نگاه گره خوردۀ مادر به شالی دسته شده، شادمانی مرغ و خروسها از درو، چشمِ خیرۀ دختر خانه به چمدان و امید او به شالی برای رفتن به خانۀ بخت، تا اینجا همه به شالی دلبسته و شادند، اما سکانس آخر شعر را به اقتصاد روستایی گره میزند. پدر میداند که شالی از پسِ زندگی برنمیآید، در اندیشه فرومیرود و لقمه گلوگیرش میشود؛
ای پِم اَشکیلَه بو / دَدَه کَنگولَه دَسون کا / قَیلَه ناهاری دَسَه شورَه آوی نَه / پِولا آبَه / سٚرا مینی، / ای جیریب بٚرزی شَرَه / دِدِه چِمون دیلَه / کۊنَه بِند گینَه، / سوکی خَندَه گَرگون نَه کٚرٚجی دیلَه / وَخَنییَه، / کیلَه / چِم پِیَندَه / سَوزَه چِمَدونی، / پِمَندَه / پٚلِه کولو / دَدَه لوکی کا.
دو کفِ دست بویِ ساقۀ دروشدۀ شالی / از دستان زُمخت پدر / با آبی که دستانش را پیش از صبحانه با آن شسته بود / در میانۀ حیاط / پاشیده شد، / یک هکتار شالیِ دروشده / برای دسته بندی / در چشمان مادر گِره خورد، / خندۀ خروس و مرغها در انبار برنج / پیچید، / دخترِ دم بخت / به چمدانِ سبزش / خیره ماند، / لقمۀ پدر / گلوگیر شد.
شعر با احساس در پیوند است، و زبان با مردم و در جغرافیا ساخته میشود. برجستگی احساس در شعرهای این دفتر گاه تخیل را کنار میزند. نگاهِ شاعرِ این دفتر بیشتر به گذشته است، این را از بسامد زمان فعلهای گذشته در شعرهای او میتوان دریافت. یادِ کودکی و جوانی و خاطرات آن و جغرافیایی که کودکی در آن سپری شده پیوسته دل او را خوش میدارد. مانند شعر زیر که در آن نخست، زمان با پس زمینۀ فرهنگی چیده میشود؛ با این باور عامیانه که رویش آقطی بلبل را لال میکند، و یکی از نمادهای تابستان؛ صدای جیرجیرک. سپس، شاعر با سایه میدود، تا آغوش دشتهای ییلاقی، جایی که دیرسالی است در خیال آن غنوده. آنچه را در کودکی دیده همانند فیلمی دلکش از پیش چشم خواننده میگذراند، نامِ جاهایی که تابستان کودکی را در آن گذرانده تکرار میکند تا بر خوشیِ خویش بیفزاید. تکرار، پیوند زبانی و زنجیرۀ شعر را استوار نموده است. عشق به کودکی از شعر لبریز میشود، عشق به دنیای سادگی درونی، دنیایی که امروز، شاعر آن را در گوشه ای از روستایی در فومن یافته و در آن پناه گرفته است؛
شۊندون دونَه کَردِه / بٚلبٚلون سَسی / دَپٚردا، / زٚلزٚلَه چٚکییِه / زٚوالَه ویوَری دَسی سَر. / سایَه دوملَه / تٚندَه پا / پٚرٚم، / چِمون نَه / دا بَندون کَش، / گٚریَه سٚرائون. / مَندَن گِرٚم / خٚردَنی کا / «دایلَه سَر» و «مٚلبٚهار»، / چِه سَرَه وَر / «گِمبو» رٚبار و / چِه وَیلَه دَشتی؛ / یاغَه اَسبِن کٚه بٚلَندَه یال و دۊمی نَه / دَروفین دومَنون، / هَزارهَزار رَمَه سٚرا دَرومِه و / وَرَه ما کَردِه / وینٚم. / «سَرَک» و «مٚترٚک» و «دٚزدَهبٚن» / بَرٚه مٚه عَزَبی دیلَه؛ / دیلی ویکو هَردِه / نازی چِم پِیَندِه نَه / چِمَه سِرَه آوی خٚنتِه و / سَنگینَه چیری نازی کا جیگِتِه. / «تٚکاو» / «تٚکاو» / «تٚکاو»ی مَیدون / چٚمٚه پیل آبِه / زونو، / «سِسَنگان»ی لاس / چٚمٚه سَسی / آخونو. / نِپیمَه دَرام اورنَه سٚرا، / نِپیمَه.
دانه بستن آقطیها / آوازِ بلبلان را / لگدمال کرده بود، / فریادِ پریشانِ زنجره، / گرمای نیمروز را به روی دست فرومی آورد (نزدیک میکرد). / در پیِ سایه، / به شتاب / میروم، / با چشمها / تا ستیغِ کوهها / تا آغوش ِدشتهای ییلاقی. / در کودکی / منزل میکنم / در «دایلَه سَر» و «مٚلبٚهار» / و فرادستشان، / «گِمبو» و رودش / و دشتِ گستردهاش؛ / اسبهایِ وحشیِ رهای دشت را میبینم که با یال و دُمهای بلندشان / دشت و دامنه ها را جارو میکشند، / هزاران هزار گوسفند را / میبینم / که غروب از چرا بازمیگردند و / بره هاشان با فریاد و هیاهو برای نوشیدن شیر به سویشان میدوند. / «سَرَک» و «مٚترٚک» و «دٚزدَه بٚن» / مرا به جوانی ام میبرد؛ / لرزشِ ناگهانیِ دل / با دیدنِ نازِ چشمِ یار، / خوردنِ آبِ سردِ چشمه و / گرفتِن ظرفِ سنگینِ مسیِ آب از دستان یارِ ناز. / «تٚکاو» / «تٚکاو» / دشتِ بیکرانِ «تٚکاو» / بالیدنم را / میداند، / صخرۀ ستبرِ «سِسَنگان» / فریادم را / پژواک میدهد. / نمیخواهم به امروز درآیم، / نمیخواهم.
در تصویرهای شعر این دفتر، مشبه ها حسیاند، حسیِ طبیعی اند و این روی برتافتن از روش و آیین جامعۀ ایرانی است که روی به دنیای مدرن و ماشینی دارد، محبیزاده هنوز به دنیای مدرن پا ننهاده است. واژههای شعر او از عناصر طبیعت و پیرامون او برگزیده شده اند؛
آوَینَه دیلَه / ویندٚمَه؛ / خٚشکَه زَمینی تٚرَكى / چٚفرَه لا، / نَرَه كول و مَرزَه ديمِن / کٚه پِرومَه ینا دیمَه كولون. / چِمون بٚنی نَركَشیيا. / پیشینی / با / قَشَنگَه مادوسَه بٚجار. / ویيَر کٚه اَیى ويدِشتٚمَه / هَزار آوآينَه ويندٚمَه / چٚمٚن دٚه چِمون دیلَه کا.
در آینه / دیدم؛ / ترکِ زمینِ خشک را / شالیزاری بی آب، کنارِ نهر و مرزهای شالیزار / که روییده بودند در گونه ها.
زیر چشمها با شیار نهر کشیده بودند. / پیشانی / چونان شالیزاری با کرتهای کوچک، خشک و سخت شده بود. / بدان که خیره شدم / هزاران آینه دیدم / در دو چشمانم.
مادر همواره در دمهای شاعرانۀ محبیزاده میچمد. مادری که بهار در آغوشش به خواب میرود. چارقدش پُر از ترانه است. زندگی برای شاعر داستانی است که مادر روایت میکند؛ سرشار از سیاهی و سختی، تاریخ برایش مرثیه ای است تا مادر با آن چشم به آسمان بدوزد و بگرید. شاعر زندگی را از دریچۀ چشم مادر مینگرد. شعر زیر آمیزه ای از عشق، شور، احساس، عاطفه، تخیل و تصویرسازی است؛
ايزی / دٚنيا كا پیشتَه تَر، / نالاجي نَه جيكو دَى / دَسى تونى كا / خٚتَه آوتاوى. / قَسَم بٚه چَمَه سٚرا نارٚنجَه دار- اَ سَوزَه گٚوا - / مَسيم صٚبَه سَر، / مٚركيیَه ئِن / دِدِه / هَشى دَخونين.
پیشتر از جهان / برمیخاست، / آفتاب را / که در دستانش میخوابید / نوازش میداد تا بیدار شود. / سوگند به درختِ نارنجِ حیاطِ ما - آن گواهِ همیشه سبزِ - / سحرگاهان مىشنيدم / گنجشکان / مادرم را / خورشید میخواندند.
زندگی شاعر ما آوردگاهی است که دو فصل دارد؛ پنجه های بهاری مادر و رد اشک بر گونه هایش و چشم های پاییزی پدر و دستهای تنوریاش؛ دستهایی کاری و زُمخت که صورت نازک شاعر را هنگام نوازش میخراشد. شاعر سخن دربارۀ پدر را بیشتر به اقتصاد روستایی میکشاند، به رنج بسیار و میوۀ اندک.
محبیزاده عشق به زبان، فرهنگ، قوم و سرزمینش را نوگرایانه نشان داده؛ در شعری، به توصیف لباس زنی میپردازد که سحرگاه با او روبه رو شده، اما در جملۀ پایانی آشنایی زدایی میکند:
ایسپییَه چاکدارَه شِیی / چینَه گولَّه کٚتا شٚوار / سٚرَه جٚلقَه / سَری دَسمال هَمَه تِه اَشتالو تيتَه / صیبسَرى / مٚه نَه ديماديم آبَه، / خَندَه كَرى، / چٚدَه تالٚشا / باهار!
پیراهن سپید و چاکدار / دامنِ کوتاهِ پُرچین / جلیقۀ سرخ / روسری همه گلهای آشتالو، / سحرگاهان، / با من رخ به رخ شد، / میخندید، / چقدر تالش بود / بهار!
نگاه نو و زبان تازۀ شاعر در توصیف فرهنگ و سرزمین تالش در یکی از هنری ترین شعرهای این دفتر دیده میشود. شعری که در آن نقاشیِ کودکی دبستانی توصیف میشود. کودک زندگی و خانۀ خویش را در در دشتی کبود کشیده. در این شعر و نقاشی ساده شیوۀ معماری، سادگی زیست، آرامشِ زندگیِ چوپانی جلوه میکند. کودک در نقاشی خویش، دو جا زبان گفتار به کار برده، یک بار برای اینکه نشان دهد از لایِ لتهایِ سقفِ خانه باران فرومیچکد، کنار سقف نوشته؛ «و تکه ای نایلون بر روی آن». و دیگر بار در کنار چوبهای افتاده بر زمینِ دروازۀ پرچین نوشته؛ «شب، چوبهای دروازه را میگذارند» تا مهربانی پیپروایانه و رام نشدۀ تالشها را نشان دهد، اینکه درِ خانه شان پیوسته باز است؛
چار تا اٚسکَت، / دَه بيس گٚلَه دورگون، / چَن تا لَت. / - نيويسیيا؛ «ايپَلَه آوچین چِه سَر». - / آتَش و / سِه لينگَه و / سیيا غَزونچَه / کیلاغا کَش، / نالاجي نَه / ويندِه بى / ايپَلَه نَمَه / جيكَر. / کَفاسَر، / شونَه نٚشتا رَمَه مينى، / لَلَه چِه بۊكى سَرى. / جيرَهسَر، / كٚرا چَری / كوراندَه اَسبَهتايى. / چِه رَمٚشی كا / تٚه را دَس آراسٚن / اَلالَه و گاجوجوئون. / بَلتَه خالِن / ويرينا زَمينى سَر. / «شَوى دَرمِه موقو بَلتَه پِنَن.» - هٚم نى ها نيويسیيا. - / هَمَه تِه / آگزاریا / اٚم كٚردٚكار، / رَنگینَه ميدادي نَه، / كَئوئَه دَشتى مينى كا. / مٚه را چومنى / کَلاسٚه سِه بى بٚبی / تالٚشَه خٚردَنى کٚه / آدوئَه شا موعَلّيمى / اٚم نَقّاشى.
چهار ستونِ چوبیِ ایستاده / ده بیست ستونِ خوابیده بر هم / چند تخته پاره بر بام. / - نوشته بود؛ «تکه ای نایلون بر روی آن». - / آتش و / سه پایۀ آهنی و / دیگی سیاه شده / کنارِ آتشدان، / اندک نمدی بر کفِ خانه. / بالادست، / چوپان نشسته بود میانِ گلّه، / نی بر لبش. / پاییندست، / اسبِ قهوه ایِ سرخگونی / داشت میچرید. / از پرچینِ کوتاهِ خانه / میتوانستی از حیاط / آلاله و گلِ حسرت بچینی. / چوبهای دروازۀ پرچین / بر زمین ریخته بود. / «شب، چوبهای دروازه را میگذارند.» / - این هم آنجا نوشته شده بود. - / همۀ اینها / این کارها و رفتارها / با مدادی رنگی / بر میانۀ دشتی کبود کشیده شده بود. / به گمانم / کلاس سوم بود / کودکِ تالشی که / داده بود به آموزگارش / این نقاشی را.
برخی از شعرهای محبیزاده کوتاه و تصویری اند. این شعرها ویژگیهایی یکسان ندارند. برخی به شعرهای مینیمالیستی یا هایکو نزدیک اند؛ در آنی شکار شده اند، موجز و تصویری اند؛
چِمٚم پِیَندَه «اَنارَه کو»؛ / دارون خون پِتیلا، / پاییز کٚرا خومَه كَری.
چشمم به «انارکوه» افتاد؛ / از درختان خون فرامیخزید، / پاییز داشت لانه میساخت.
اما بیشترِ اینها از هایکو دورند و افزون بر تصویرگری، فشردگی زبان و آنی بودن، از عناصر خیال، بهویژه تشبیه و استعارۀ مکنیه بهره دارند. در شعرِ خوشساخت زیر، شاعر آنی را شکار کرده، تابلویی دلپذیر آفریده؛ با ایجاز، با عناصر بومی، با تشبیه رود به آینه، با جان دادن به درخت؛
کیلَه چو گینا / آوتاو / لِلیکَه داری دوشی سَر / پِویَری رٚباری آوَینَه کا.
آفتاب را / بر چوبدوشِ خویش آویخته بود درختِ لیلکی / از آیینۀ رود برمیرفت.
در این دفتر، که در قالب سپید است، شعرهای دهۀ نود خورشیدی محبیزاده گرد آمدهاست. او افزون بر شاعری، نقاشی نیز کرده و هنرهای نمایشی را دوست میدارد. رشتۀ تحصیلی او، کشاورزی، و کارش در ادارۀ کشاورزی، پیوندش را با طبیعت و گل و گیاه شاعرانه تر کرده است.
برای این شاعرِ هنرمند و نازکدلِ تالش زبان پایندگی آرزو میکنم و امیدوارم دفتر شعری «ای پِم اَشکیلَه بو»، که نخستین دفتر از شعرهای اوست، و سالها چشم به راه چاپ آن بود، در زبان، فرهنگ و شعر تالشی ماندگار باشد.
متن مصاحبه گیلان مصور با دکتر فرزاد بختیاری درخصوص «الفبا و دستور خط تالشی و تاتی»...
ما را در سایت متن مصاحبه گیلان مصور با دکتر فرزاد بختیاری درخصوص «الفبا و دستور خط تالشی و تاتی» دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : golbang1 بازدید : 93 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 11:26